یک اعتراف تلخ...خدایا...میخواهم اعتراف کنم..خسته ام!
من امانت دار خوبی نیستم(مرا) از من بگیر
مال خودت من نمیتوانم نگهش دارم...!
یک اعتراف تلخ...خدایا...میخواهم اعتراف کنم..خسته ام!
من امانت دار خوبی نیستم(مرا) از من بگیر
مال خودت من نمیتوانم نگهش دارم...!
انقدر فریاد هایم را سکوت کرده ام
که اگر به چشم هایم بنگرید...
کر میشوید...
ارام شده ام......
مثل درختی در پاییز.....
وقتی تمام برگ هایش را......
باد برده باشد.....
یک استکان چای مهمان منی
کنار پنجره بخار گرفته
وقت تنهایی.....
نوش جانت
نظر یادتون نره
تعداد صفحات : 4